جدول جو
جدول جو

معنی رود زم - جستجوی لغت در جدول جو

رود زم
(دِ زَ)
رودخانه ای است مشهور. رودخانه ای است، و بعضی گفته اند نام شهری است که این رود از پهلوی آن میگذرد. (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو) :
دهن خشک ماند بگاه نظر
اگر در دهانش نهی رود زم.
ناصرخسرو.
ترا فردا ندارد سود آب روی دنیایی
اگر بر رویت ای نادان برانی آب رود زم.
ناصرخسرو.
گر بزمین افتدی هندسۀ رأی تو
قوس وقزح سازدی طاق پل رود زم.
خاقانی.
رجوع به رود ژم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودزن
تصویر رودزن
رودساز، ساززن، نوازندۀ رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رود زدن
تصویر رود زدن
ساز زدن، ساز نواختن، نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
فلزی سخت و شبیه کروم و کبالت که در کلوخه های طلا یافت می شود و از ترکیب با طلای سفید آلیاژی بسیار سخت و بادوام می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی هم
تصویر روی هم
جمعاً، کلاً
فرهنگ فارسی عمید
(یَمْ بُ)
رودخانه ای است به فرانسه که از کوه بورن سرچشمه می گیرد و پس از 293هزار گز جریان در متنرو به سن می ریزد
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
رودزننده. زنندۀ رود. رودنواز. رودساز. رودسرای. کنایه از مطرب. (آنندراج). ضراب. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به رود زدن و رودساز و رودسرای و رود شود:
چو شب کرد بر آفتاب انجمن
بیاورد می با یکی رودزن.
فردوسی.
وزآن روی سهراب با انجمن
همی می گسارید با رودزن.
فردوسی.
زین روی باغ صف ّ بتان ملک پرست
زآن روی صف ّ رودزنان غزلسرای.
فرخی.
زخمۀ رودزن نه پست و نه تیز
زلف ساقی نه کوته و نه دراز.
فرخی.
ملک یوسف کنون در کاخ خود چون رودزن خواند
ندیمان را و خوبان را به نزد خویشتن خواند.
فرخی.
بتان ماهرو باساقیان سیم تن خواند
پریرویان شنگ و مطربان رودزن خواند.
فرخی.
ز شادی همی در کف رودزن
شکافه شکافنده گشت از شکن.
اسدی.
گر رودزن رواست امام و نبیدخوار
اسبی است نیز آنکه کند کودک از قصب.
ناصرخسرو.
هم رودزنان به زخم راندن
هم فاختگان به زند خواندن.
نظامی.
- رودزن فلک، ستارۀ زهره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دوخت و دوزی که درظاهر و روی کفش و لباس و توشک و توشک صندلی اتومبیل و امثال آنها بکنند، در مقابل تودوزی یا زیردوزی
لغت نامه دهخدا
(یِ هََ)
جمعاً. مجموعاً. (فرهنگ فارسی معین). مجموع. (یادداشت مؤلف) (لغات فرهنگستان) ، چیزی بالای چیز دیگری. (فرهنگ فارسی معین).
- روی هم رفتن، متراکم شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ لا)
رودخانه ای است در افغانستان که از نزدیکی غزنین سرچشمه میگیرد. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
رودی است در حوالی خوارزم. (آنندراج از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی کوچک است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 17هزارگزی غرب قلعه اعلا مرکز دهستان و 30هزارگزی شرق راه شوسۀ رامهرمز. دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در 30هزارگزی خاور دشتیاری و نزدیک مرز پاکستان. در جلگه واقع است و هوای گرم دارد. سکنۀ آن 80 تن است که مذهب تسنن دارند و به بلوچی سخن میگویند آب آن از چاه تأمین میشود و محصولش لبنیات، ذرت و حبوب، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رودخانه رودکده. رجوع به رود و رودخانه شود:
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که چون من گذر یابم از رود آب.
فردوسی.
به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رودی است که از پیرنه سرچشمه میگیرد. و سه ره را مشروب میسازد و وارد دریای مدیترانه میشود و 82 هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
(حُ د د)
موضعی است. (منتهی الارب). نام آبی است معروف. (منجم العمران ج 1 ص 173 از نوادر ابن الاعرابی)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ کَ دَ)
رود نواختن. رودزنی کردن: آن زن ایشان را می دادی و ساقیگری کردی و رود زدی و سرود گفتی. (تاریخ بلعمی).
گاه گفتی بیا و رود بزن
گاه گفتی بیا و شعر بخوان.
فرخی.
چون خداوند را فتحها پیوسته گردد و ندیمان بنشینند و دوبیتها گویند و مطربان بیایند که در مجلس رود و بربط زنند در آن روز شراب خوردن را چه حکم است ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 568). رجوع به رود و رودزن شود، کندن رودکده یا رودخانه ای بطور مصنوعی برای آب بردن بشهری یا موضعی: و رود زدن و آب بردن بدین مواضع... (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام یکی از دهستانهای بخش جانکی گرمسیر از شهرستان اهواز است. این دهستان بین بخش هفتگل و دهستانهای قلعه تل، باغ ملک و میداود واقع شده و از 13 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته است. جمعیت آن در حدود 1000تن است و دیه های مهم آن عبارتند از: آب لشکر، چشمه روغنی، شاه نشین و پرموسی. مرکز دهستان رودزرد است آب مصرفی ده از رود و چشمه تأمین میگردد و محصول عمده آن غلات، و شغل غالب مردان زراعت و گله داری است. راههای دهستان اتومبیل رو است و سکنه از طایفه مکاوند بالاو بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روی هم
تصویر روی هم
جمعا مجموعا، چیزی بالای چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رود یوم
تصویر رود یوم
عنصر فلزی سخت که در کلوخه های طلای سفید وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی هم
تصویر روی هم
((یِ هَ))
جمعاً، مجموعاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی هم
تصویر روی هم
مجموعا
فرهنگ واژه فارسی سره
کارگر روز مزد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام بخشی از زمین های بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی است که از جنس روی، به شکل نیم کره و بسیار حجیم که بر روی
فرهنگ گویش مازندرانی